معنی ناخدا و کشتیبان

حل جدول

ناخدا و کشتیبان

راموز


کشتیبان

ناخدا، ملاح

ناخدا


ناخدا

کشتیبان

فرهنگ عمید

کشتیبان

ناخدا، رانندۀ کشتی، ملاح،


ناخدا

هدایت‌کننده و فرماندهِ ملوانان کشتی، کشتیبان: قضا کشتی آنجا که خواهد بَرَد / و گر ناخدا جامه بر تن دَرَد (سعدی۱: ۱۴۲)،
(نظامی) افسر نیروی دریایی، دارای درجه‌ای نظیر سرهنگ یا سرگرد نیروی زمینی،

فرهنگ فارسی هوشیار

کشتیبان

ناخدا، فرمانده کشتی، ملاح

مترادف و متضاد زبان فارسی

کشتیبان

ملاح، ناخدا، ناوبان، ناوخدا، ناودار، ناوران


ناخدا

دریانورد، کاپیتان، کشتیبان، ملاح، ناخداباور

لغت نامه دهخدا

کشتیبان

کشتیبان. [ک َ / ک ِ] (ص مرکب، اِ مرکب) ناخدا.فرمانده کشتی. ملاح. معلم کشتی. (ناظم الاطباء). صراری. (حبیش تفلیسی) (مهذب الاسماء). صاری. عدولی. نوتی. (منتهی الارب). سَفّان. (یادداشت مؤلف): نخست کشتیبان دست هرثمه بگرفت و بجست و به آب اندر شنا کرد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی). الهم، شهرکی است [به دیلمان] بر کران دریا جای کشتیبانان و جای بازرگانان. (حدود العالم). کشتیبانانی که اندررود برک و اندررود خشرت کار کنند از آنجا باشند. (حدود العالم).
تو گفتی هریکی زیشان یکی کشتی شدی زان پس
خله ش دوپای و بیلش دست و مرغابیش کشتیبان.
عسجدی.
خواجه گر نوح راست کشتیبان
موج طوفانش محنت افزاید.
خاقانی.
گفت چند بار به کشتی در بودم و کشتیبان نمی شناخت جامه ٔ خلق داشتم و مویی دراز و بر حالی بودم که از آن اهل کشتی جمله غافل بودند. (تذکره الاولیاء عطار). یکی در میان ایشان کشتی بانان را گفته بود که من سلطان جلال الدین ام. (جهانگشای جوینی).
چه غم دیوار امت را که دارد چون تو پشتیبان
چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان.
سعدی.
ای دل ار سیل فنا بنیان هستی برکند
چون ترا نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور.
حافظ.


ناخدا

ناخدا. [خ ُ] (اِ مرکب) صاحب و خداوند ناو که کنایه از کشتی و جهاز است. (برهان قاطع). خداوند کشتی و جهاز. (ناظم الاطباء). خداوند کشتی را گویند و آن در اصل ناو خدای است. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). خداوند و مالک کشتی. (از فرهنگ نظام). || مجازاً راننده ٔ کشتی. (فرهنگ نظام). و ملاح و فرمانده ٔ کشتی. کشتیبان. ناخفراه. (ناظم الاطباء). رئیس ملاحان در یک کشتی. ملاح. کشتیبان. کشتی کش. بزرگ کشتی. ربان. مهتر ملاحان:
سیاهان براندند کشتی چو دود
که آن ناخدا ناخداترس بود.
سعدی.
کشتی شکستگان را هر موج ناخدائی است.
صائب.
ناخدا را خضر راهی نیست جز انجم امید
کرد اشک آخر به کویش رهنمایی ها مرا.
امید همدانی.
مائیم که در بحر فنائیم همه
در کشتی عمر ناخدائیم همه.
حیاتی کاشی.
بتا دیشب در آن کشتی که بردی بر ( (مدا)) ما را
نمیدانم خدامی بردمان یا ناخدا ما را.
عشقی (دیوان ص 261).
کشتی شکست و مردم کشتی فنا شدند
ای ناخدا جواب خدا را چه میدهی.
؟
- امثال:
خدا کشتی آنجا که خواهدبرد
وگر ناخدا جامه بر تن درد.
در کشتی نشستن و با ناخدا جنگیدن.
ما خدا داریم ما را ناخدا در کار نیست.

ناخدا. [خ ُ] (ص مرکب) بی دین. ملحد. دهری. (ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

ناخدا

(خُ) (اِ.) کشتیبان، صاحب کشتی.

واژه پیشنهادی

کشتیبان

آب نورد

ملوان

معادل ابجد

ناخدا و کشتیبان

1445

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری